افسانه لعل میرزاده:
امشب یک نفر تنها شد
بالشی خیس و دلی بی یار شد
امشب انگار نگارم بی ماست
امشب انگار دلم بی پرواست
امشب انگار طلوع غم هاست
عشق مرد و دلم خیلی تنهاست
در عزای مرگ عشق
می نشینم تنها
من و شمع و خانه ای که بی ماست
آوانویس
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0