سه شنبه 27 دی 1401 ساعت 4:44 |
بازدید : 113 |
نوشته شده به دست افسانه لعل میرزاده |
(نظرات )
الو؟
صدایم را میشنوی؟
خاموش است
الو؟
صدایم را داری؟
مشغول است
دل من هزار راه رفتهست
در دسترس نیست
دلم من تنگ شدهست
پیغام بگذارید
دوستت دارم
نگرانم
خوبی؟
ج بده سین کردی
کجایی عشقم؟
الو؟
بیداری؟
آن نشده
الو؟
غذایت یخ کرد
مشترک خاموش است
هستی؟
دل من شور افتاد
کجایی مادر؟
گوشیات را بردار
کجایی جان پدر
خاموشی.
دو شنبه 26 دی 1401 ساعت 13:30 |
بازدید : 105 |
نوشته شده به دست افسانه لعل میرزاده |
(نظرات )
باز چشمم به تو افتاد
نفس کم آمد
باز یادم به تو افتاد
تپش باز آمد
بنشین بر در قلبم
دو لتی یا سه لتی
قدمی رنجه کن و باز منور فرما
بنشین نور دو چشمم بنشین
دهلیز نه بر بطن نشین
نفسم رفت و دلم رفت
نبضم دست تو را میجوید
دست در گردن من
نبض مرا میگیری
قدحی بر قدحی
نفسی بر نفسی
باز فشارم افتاد
نمکی از نمکدان تو را میخواهد
باز قندم افتاد
قندی از قند قندان تو را میخواهد
شایدم لعل تو را می خواهد
لعل نه عناب تو را میخواهد
نبض من باز تو را میجوید
قلب من باز تو را میخواند
این است طلایی نفسی که گویند
این است
احیا به دو چشمت گویند
این که گفتم شعر نبود
نظم نبود
نثر مسجع هم نیست
دفترم قلقلکی میخواهد
شایدم نام تو را روی تنش میخواهد.