دو شنبه 13 شهريور 1402 ساعت 17:50 |
بازدید : 93 |
نوشته شده به دست افسانه لعل میرزاده |
(نظرات )
شروع آزمون ساعت ۲و نیم بود و ما هنوز تو صف شلوغ و نفسگیر بازرسی بدنی
ساعت هوشمند و سوئیچ و رو باید تحویل میدادیم، به نظر میرسید کمتر داوطلبی ساعت داره، ولی من ساعت قدیمیم دستم بود
ساعت شروع آزمون ۳
غرق ادب بودم که...
صدایی از بلندگو پخش شد و مراقب که از ابتدای آزمون بالای سر من ایستاده بود گفت وقت تمومه
همه رفته بودن فقط من و دو نفر دیگه داخل کلاس بودیم
نمی دونم رشتهاشون چی بود ولی اعتراض کردن که هنوز وقت داریم
مراقب گفت از بلندگو اعلام شده، برا همهاس
و به سمت من اومد و گفت برگتو بزار
من از روی صندلی بلند شدم، دفترچهی سوالات رو بستم
روش نوشته بود، مدت آزمون ۱۶۵ دقیقه
یه نگاه به ساعت مچیم انداختم، هنوز نیم ساعت دیگه وقت داشتم...
کلاس رو ترک کردم
داخل سالن همه هنوز نشسته بودن
از پلهها پایین میرفتم و چشمم فقط به ساعتم بود
طبقهی همکف مسئولا ایستاده بودند و بلند فریاد میزدن
ادبیات هنوز وقت داره
ادبیات هنوز وقت داره...
به حیاط که رسیدم هیچکسی نبود
انگار من تنها انعطاف پذیری بودم که هنوز ساعت مچیاش خیلی قدیمیه...
آزمون ارشد ادبیات۱۴۰۲
محل برگزاری آزمون، دانشگاه آزاد پردیس
سه شنبه 27 دی 1401 ساعت 4:44 |
بازدید : 113 |
نوشته شده به دست افسانه لعل میرزاده |
(نظرات )
الو؟
صدایم را میشنوی؟
خاموش است
الو؟
صدایم را داری؟
مشغول است
دل من هزار راه رفتهست
در دسترس نیست
دلم من تنگ شدهست
پیغام بگذارید
دوستت دارم
نگرانم
خوبی؟
ج بده سین کردی
کجایی عشقم؟
الو؟
بیداری؟
آن نشده
الو؟
غذایت یخ کرد
مشترک خاموش است
هستی؟
دل من شور افتاد
کجایی مادر؟
گوشیات را بردار
کجایی جان پدر
خاموشی.
دو شنبه 26 دی 1401 ساعت 13:30 |
بازدید : 105 |
نوشته شده به دست افسانه لعل میرزاده |
(نظرات )
باز چشمم به تو افتاد
نفس کم آمد
باز یادم به تو افتاد
تپش باز آمد
بنشین بر در قلبم
دو لتی یا سه لتی
قدمی رنجه کن و باز منور فرما
بنشین نور دو چشمم بنشین
دهلیز نه بر بطن نشین
نفسم رفت و دلم رفت
نبضم دست تو را میجوید
دست در گردن من
نبض مرا میگیری
قدحی بر قدحی
نفسی بر نفسی
باز فشارم افتاد
نمکی از نمکدان تو را میخواهد
باز قندم افتاد
قندی از قند قندان تو را میخواهد
شایدم لعل تو را می خواهد
لعل نه عناب تو را میخواهد
نبض من باز تو را میجوید
قلب من باز تو را میخواند
این است طلایی نفسی که گویند
این است
احیا به دو چشمت گویند
این که گفتم شعر نبود
نظم نبود
نثر مسجع هم نیست
دفترم قلقلکی میخواهد
شایدم نام تو را روی تنش میخواهد.