عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



سلام به وبلاگ من خوش آمدید

نظرتان چیست؟

avanevis@






آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 1
بازدید ماه : 13
بازدید کل : 54019
تعداد مطالب : 303
تعداد نظرات : 52
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


آمار مطالب

:: کل مطالب : 303
:: کل نظرات : 52

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 2

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 1
:: باردید دیروز : 0
:: بازدید هفته : 1
:: بازدید ماه : 13
:: بازدید سال : 1635
:: بازدید کلی : 54019

RSS

Powered By
loxblog.Com

شعر

ادبیات هنوز وقت داره
دو شنبه 13 شهريور 1402 ساعت 17:50 | بازدید : 93 | نوشته ‌شده به دست افسانه لعل میرزاده | ( نظرات )

 شروع آزمون ساعت ۲و نیم بود و ما هنوز تو صف شلوغ و نفس‌گیر بازرسی بدنی
ساعت هوشمند و سوئیچ و رو باید تحویل می‌دادیم، به نظر می‌رسید کمتر داوطلبی ساعت داره، ولی من ساعت قدیمیم دستم بود
ساعت شروع آزمون ۳
غرق ادب بودم که...
صدایی از بلند‌گو پخش شد و مراقب که از ابتدای آزمون بالای سر من ایستاده بود گفت وقت تمومه
همه رفته بودن فقط من و دو نفر دیگه داخل کلاس بودیم
نمی دونم رشته‌اشون چی بود ولی اعتراض کردن که هنوز وقت داریم
مراقب گفت از بلندگو اعلام شده، برا همه‌اس
و به سمت من اومد و گفت برگتو بزار
من از روی صندلی بلند شدم، دفترچه‌ی سوالات رو بستم
روش نوشته بود، مدت آزمون ۱۶۵ دقیقه
یه نگاه به ساعت مچیم انداختم، هنوز نیم ساعت دیگه وقت داشتم...
کلاس رو ترک کردم
داخل سالن همه هنوز نشسته بودن
از پله‌ها پایین میرفتم و چشمم فقط به ساعتم بود
طبقه‌ی همکف مسئولا ایستاده بودند و بلند فریاد می‌زدن
ادبیات هنوز وقت داره
ادبیات هنوز وقت داره...
به حیاط که رسیدم هیچ‌کسی نبود
انگار من تنها انعطاف پذیری بودم که هنوز ساعت مچی‌اش خیلی قدیمیه...


آزمون ارشد ادبیات۱۴۰۲
محل برگزاری آزمون، دانشگاه آزاد پردیس

@AVANEVIS
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
امید نیست
چهار شنبه 28 دی 1401 ساعت 15:45 | بازدید : 102 | نوشته ‌شده به دست افسانه لعل میرزاده | ( نظرات )

 سهیل من نظری بر این سها فکن
که عقرب سرما چنان به من زدست
که کرفس خورده‌ام و امید دیگر نیست

@AVANEVIS
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
کجایی؟
سه شنبه 27 دی 1401 ساعت 4:44 | بازدید : 113 | نوشته ‌شده به دست افسانه لعل میرزاده | ( نظرات )

 الو؟
صدایم را می‌شنوی؟
خاموش است
الو؟
صدایم را داری؟
مشغول است
دل من هزار راه رفته‌ست
در دسترس نیست
دلم من تنگ شده‌ست
پیغام بگذارید
دوستت دارم
نگرانم
خوبی؟
ج بده سین کردی
کجایی عشقم؟
الو؟
بیداری؟
آن نشده
الو؟
غذایت یخ کرد
مشترک خاموش است
هستی؟
دل من شور افتاد
کجایی مادر؟
گوشی‌ات را بردار
کجایی جان پدر
خاموشی.

@AVANEVIS
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
گیسوان
دو شنبه 26 دی 1401 ساعت 13:36 | بازدید : 110 | نوشته ‌شده به دست افسانه لعل میرزاده | ( نظرات )

 فرق است بین مو بریدن ایاز و رابعه

آن یکی سگ تشنه را سیراب کرد
آن یکی آب روی آتش خشمی بریخت
@AVANEVIS
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
سیب کال
دو شنبه 26 دی 1401 ساعت 13:35 | بازدید : 97 | نوشته ‌شده به دست افسانه لعل میرزاده | ( نظرات )

 گاز از آن سیب زنخدان تو زدن ما را بس
آه از آن سیب که کال است
درد دندان مارا بس

@AVANEVIS
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
هو
دو شنبه 26 دی 1401 ساعت 13:34 | بازدید : 98 | نوشته ‌شده به دست افسانه لعل میرزاده | ( نظرات )

 کوکو گفتم و یافتمش
هوهو گفتم و دریافتمش
عرش نه
جای تو در قلبم بود
بین انگشتان تو آن تختت بود

@AVANEVIS
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
وصل اصل
دو شنبه 26 دی 1401 ساعت 13:33 | بازدید : 107 | نوشته ‌شده به دست افسانه لعل میرزاده | ( نظرات )

 دل من باز به گوهر شده است

قلمم باز به جوهر شده است
وصل من اصل مرا می‌خواند
عشق او بر دل من داغ زده‌ست
نشود داغ دگر پیشانی
@AVANEVIS
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
خشم عاشق
دو شنبه 26 دی 1401 ساعت 13:31 | بازدید : 83 | نوشته ‌شده به دست افسانه لعل میرزاده | ( نظرات )

 تیغ بر زلف پریشان زن چو ایاز

که خمار است و خشم می‌گیرد به نیاز
@AVANEVIS
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
احیا
دو شنبه 26 دی 1401 ساعت 13:30 | بازدید : 105 | نوشته ‌شده به دست افسانه لعل میرزاده | ( نظرات )

 باز چشمم به تو افتاد
نفس کم آمد
باز یادم به تو افتاد
تپش باز آمد
بنشین بر در قلبم
دو لتی یا سه لتی
قدمی رنجه کن و باز منور فرما
بنشین نور دو چشمم بنشین
دهلیز نه بر بطن نشین
نفسم رفت و دلم رفت
نبضم دست تو را می‌جوید
دست در گردن من
نبض مرا می‌گیری
قدحی بر قدحی
نفسی بر نفسی
باز فشارم افتاد
نمکی از نمکدان تو را می‌خواهد
باز قندم افتاد
قندی از قند قندان تو را می‌خواهد
شایدم لعل تو را می خواهد
لعل نه عناب تو را می‌خواهد
نبض من باز تو را می‌جوید
قلب من باز تو را می‌خواند
این است طلایی نفسی که گویند
این است
احیا به دو چشمت گویند
این که گفتم شعر نبود
نظم نبود
نثر مسجع هم نیست
دفترم قلقلکی می‌خواهد
شایدم نام تو را روی تنش می‌خواهد.

@AVANEVIS
|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
قلمم
یک شنبه 27 آذر 1401 ساعت 14:25 | بازدید : 105 | نوشته ‌شده به دست افسانه لعل میرزاده | ( نظرات )

 گفتمش پیر شدم، قلمم را برگردان
گفت دود از کنده برآید، ننویس

@AVANEVIS
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 16 صفحه بعد