رنگین کمان
چطور می تونی از آبی آسمان بگذری؟
وقتی قلم آفرینش، آبی آسمان را به خودش می گرفت و وسعت آسمان را رنگ می کرد، هیچ رنگی بهتر از آبی نبود
اونقدر که حتی خوشش اومد و قبل از شستن قلمش، ته رنگ نوک قلمشو توی چشمای تو کشید ...
همینه که چشمات به اندازه ی یک آسمون و هفت دریا همیشه باهام حرف می زنن
وقتی قلم آفرینش رنگ گل سرخ رو به خودش گرفت
گفتم
این همون رنگیه که هم نشانه ی حیات و هم مرگ و هم عشقه
این بهترین رنگی بود که دیده بودم
چطور می تونست قلمشو بشوره؟
رنگ عشق رو به قلبت کشید
تا با یک شبنم گل وجودت باز بشه
وقتی جنگل و پر پرنده ها رو رنگ کرد ،بال پروانه ها رو نقش و نگار می داد...
کی فکر می کرد رنگی بهتر از این پیدا شه؟
آیا ممکنه؟
هرگز.
ولی وقتی تو رنگ موهات گم شدم،فهمیدم،خورشید رو هم رنگ کرده و من هنوز محو تماشای پر پرستوها بودم
وقتی موهای تورو می بافتم،قلمشو به رنگ طلایی کرد.
می دونستم که می خواد مزرعه ی گندم رو رنگ کنه
وقتی که خورشید خسته شده بود،هوا تاریک شد،آب لیوان پر از رنگ های طبیعت شده بود
دیدم قلم روشن شده بود
توی اون تاریکی،برق می زد
آره رنگ نقره ای بود
می خواست ماه و ستاره رو رنگ کنه
هنوز شب بی رنگ بود
باید قلم و بوم و رنگها رو می دید
هنوز آفرینش ادامه داشت
....
تو خوابیده بودی
به رنگ ماه
انگار قبل از شستن، قلمشو به صورتت کشیده بود
چطور می تونم رنگ طبیعت رو دوست نداشته باشم، وقتی تو رو می بینم؟
ولی یه رنگ رو از همه بیشتر دوست دارم
رنگ لیوان آبی رو که قلم آفرینش توی اون شسته شده بود...
همونی که تو تاریکی افتاد و نرسیده به زمین، تموم شد...
آره من همون رنگ رو دوست دارم
رنگ رنگین کمان
ته رنگ همه ی رنگهای آفرینش.
۱۳۷۹
افسانه لعل میرزاده
@mojezeeshgh
@afsoonedelaram
#افسانه_لعل_میرزاده
آوانویس
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0