افسانه لعل میرزاده:
چه به خشکی
چه به آب
دل به آسمان می زنم و...
فکر را ابر خواهم کرد
عشق را خورشید
اشک را باران
نم نمک می بارم
نم نمک می تابم
آخ باز بی تابم
آه باز می تابم...
همه ریز اند
همه غم می ریزند
بر دل خسته ی من
قایق و آب چه حاجت
آسمان ما را بس
دور از آن خاک
از آن آب
آسمان خواهم رفت
بال هایم را پس بدهید
آوانویس
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0