آن سبو به خوابم امد
از شکستن اش می گفت
از شکستگی اش می گفت
از او که شکست اش می گفت....
سبو ها را نشکنید
اخریک روز خرده شکستگی هایشان به پایتان می روند
از راه می افتید
به دستتان می روند دستتان ا ز زمین اسمان کوتاه می شود
به چشمتان می رود
به قلبتان می رود
به قلبتان....
یک سبوی دیگر افتاد و شکست ....
خود دانید....
آوانویس
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0