معجزه نکرده ام ....
خودم خواستم ،دوست داشتم که خواسته باشم ،که داشته باشم.....
برای اینکه تنها نباشم ،برای بقای نسلم .....
شاید خواستم کسی به من آرام بگوید....
مادر
من از فرزندانم هیچ نمی خواهم
اگر کسی این وسط بدهی دارد منم
چون او را با اختیار خودم وارد این دنیای بی سرو ته کردم
اگر کسی حرفی برای گفتن دارد اوست ...
و من در مقابل چرا هایش سر افکنده ام
برای خود خواهی ام او را آوردم
بدون اینکه از او اجازه بگیرم
به من می گویند مادر
چقدر است مگر ....
جان که نداده ام نه ماه سنگین تر بوده ام....
و اگر شیرش دادم ،خودم خواستم....
خدا رزقش را داد ....
بادش نکردم....
خودش بزرگ شد
فقط به من می گویند مادر ....
که می داند شاید فرزندانم برای دیدن من ،به جهنم آیند.....
و من به آنها می گویم حلالم کنید که شما را به دنیا آوردم.
آوانویس
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0