راه دراز
نا هموار
بند کفشت باز است
تو مغرور
بی خود از پستی وبلندی می گذری
بند کفشت باز است
همه چیز وازگون شد
تو و خاک یکسانی
به زمین خوردی و شکستی
گیج و مبهوت به اطراف می نگری
سنگ نبود
لغزش پایت نبود
تنه ی این و آن رهگذر نبود
دستی از آسمان نبود
قضا نبود
قدر نبود
بند کفشت باز بود
بند کفش خودت باز بود
آوانویس
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1