چشمها به کجا می نگرند ؟
به کدامین رفته ؟
در پریشانی ذهن از خودم می پرسم .
از خودم می پرسم
به کجا میرود آن مرد تنها
وچرا سایه غم
همه جا را پوشانده
درمیان خنده از خودم میپرسم
تا به کی باید سوخت
تا به کی باید دید
واژه رفتن را
تا به کی جوهر خودکار و کنار صفحه
رنگ غم باشدو مرگ
کاش مرگ میمرد
کاش چرخ گردون
بر وفق مراد می چرخید
از خودم می پرسم
می شود آیا روزی
رنگ غم رنگ فنا
بوی جدایی ماتم
رخت بندد از این شهر ودیار ؟
خندههایم می پوسند
چشمهایم می گریند
دست در دست شیون
به مزارت می آیم
تسلیت های بی تسلی جای خالیت را پر نکرد
همدلی ها پرچمهای سیاه جمعیت ها می روند
اشک ها خشک می شوند
من و جای خالیت میمانیم
من وگلهای مزارت می مانیم
من همین جا در مزارت می ما نم
روی سنگ خانه ات می نویسم
به امید دیدار ...
به امید فردا ...
۱۳۸۴
آوانویس
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1