به خیال باران
چشم ترمیکنم و
به آسمان می دوزم
به تمنای بهار
آدمکهای برفی را
پارو میکنم از ذهن و خیال
در خیالم انگار آسمان میشکفد
و فرو میریزد
به امید موجی
سنگ میاندازم در حوض کوچک خانه مان
می دانم آب در هاون میکوبم
پوسته های فکرم لای منقار حقیقت میشکنند
باران نیست و بهار هنوز در راه است
ماهی کوچک قرمز حتی
زیر لایه نازک یخ میرقصد
به امیدی
به امیدی که شاید...
آسمان روزی می شکفد
آوانویس
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1