پارچه های سبز را گره میزد
چشمهاش اشکی بود
زیر لب می گفت
صرع دارد
از خیابان وکلاس مدرسه ترس دارد
ناله می کرد و به در می کوفت
و صدا می کرد
...
لباس کوچکی را انداخت روی ضریح اش
وطنابی را گره زد
و جدا شد
بچه را خواباند روی طناب و
دخیلش بست
...
صدایش توی صحن می پیچید
چشم امیدم به توست
صدا لرزید
بغض ترکید
چادرش را روی صورت می کشید
می لرزید
...
بچه بیدار شد
گفت
مادر
چه زیبا بود آن نور سبز
راستی رنگین کمان سبز هست؟
مادرش سجده افتاد و
فریاد زد
آهویم آزاد شد
آه شکرت
رضا جان آهویم آزاد شد
آوانویس
|
امتیاز مطلب : 8
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3