حرفهایت یاد آور اشکهایم بود
آشنا بود ولی کوتاه
با جذبه مثل حرفهای پدر
اما صداقت من کوتاه
اگر می دانستی که حرفهایت چقدر برایم ارزش داشت
حتی به بی صداقتیم هم اعتماد می کردی
کاش آیینه ها به تو می گفتند
که ذهن من مرور خاطره هاست
کاش در این کوچ آدمیت همدمی بود
تا تو تنها نبو دی
چگونه می توان به اوج فکر کرد
نردبانها پله ندارند
کاش آسمان اینقدر کوتاه نبود
که در آن غرق شویم و
از اوج غافل شویم
آوانویس
|
امتیاز مطلب : 8
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3