عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



سلام به وبلاگ من خوش آمدید

نظرتان چیست؟

avanevis@






آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 188
بازدید دیروز : 14
بازدید هفته : 228
بازدید ماه : 382
بازدید کل : 54388
تعداد مطالب : 303
تعداد نظرات : 52
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


آمار مطالب

:: کل مطالب : 303
:: کل نظرات : 52

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 2

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 188
:: باردید دیروز : 14
:: بازدید هفته : 228
:: بازدید ماه : 382
:: بازدید سال : 2004
:: بازدید کلی : 54388

RSS

Powered By
loxblog.Com

شعر

پنج شنبه 8 اسفند 1398 ساعت 17:7 | بازدید : 69 | نوشته ‌شده به دست افسانه لعل میرزاده | ( نظرات )
افسانه لعل میرزاده:
زنده به گور شدگان





گاهی خلوت کن
با خودت
باخاطره هایت
با گذشته ات
آنجا که آجرهای چیده شده به روی هم سقف آسمان را کوتاه نکرده است
آنجا که نه ثروت، نه مقام، نه جایگاه کسی را بر دیگری، برتری نداده است
آرامگاه همه یک اندازه است و لباس همه یک رنگ و یک شکل...
آنچه متمایز می کند لهجه و ظاهر و تحصیلات و مقام نیست؛
آنچه متمایز می کند خوبیست، مهربانیست، سادگی و یکرنگیست...
خاطرات است...
سکوت است، مانند شب
سکوتی وهم انگیز
تلنگر است، مانند سیلی های روزگار
تلنگری عمیق...
جوان و پیر کنار هم ساکت، آرام... جاودان
شاید گاهی صدای خش خش جاروی رفتگر، خلوتت را بهم ریزد 
شاید گاهی برای قران خواندن و طلب آمرزش صدایی بشنوی...
ولی باز هم کویر است، سکوتی چون سکوت کویر...
وقتی از دنیا بیزار شدی آنجا برو 
جاییست چون چاه در بیابان...
و چه شلوغه خلوتیست...
گاهی بی بهانه به قبرها سر بزن 
آنجا مثل سر زدن به بیمارهای جسمی و روانی و آسایشگاه، ساعت ملاقات ندارد...
ساعت کاری و غیر کاری ندارد...
روز تعطیل و غیر تعطیل ندارد...
روز برفی و بارانی ندارد...
هر وقت دلت گرفت برو
هر وقت تنها شدی برو
و گاهی، نه فقط به قبرستان ها، به قبرستان دلها سر بزن...
آنجا که نه سنگ قبریست، نه مرده ای، نه دفن شده ای...
فقط عزاداری ست 
برای زندگانی که مرده اند 
بی برگزاری روز هفت، روز چهل
بی مراسم
بی تسلی ،بی تسلیت
گاهی به قلب‌ها، سری بزنیم...




#مهربانو
#افسانه_لعل_میرزاده 
@Rezafsaneh
@mojezeeshgh
@afsoonedelaram
@AVANEVIS
|
امتیاز مطلب : 8
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
پنج شنبه 8 اسفند 1398 ساعت 17:5 | بازدید : 55 | نوشته ‌شده به دست افسانه لعل میرزاده | ( نظرات )
اختیار






و خدا مرا آفرید
انسانی آزاد، دارای اختیار برای انتخاب...
با قبول پاسخگویی و مسئولیت پذیری، برای انتخاب هایش...
و تو را نیافرید، که با آزادی و اختیار بیشترت، اختیار مرا بگیری
حال آنکه تو نه در این دنیا و نه در آن دنیای پاسخگوی اعمال و انتخاب من نیستی
و مرا شجاع آفرید، تا انتخاب کنم، شکست بخورم، خودم را بشناسم و در مقابل او، فقط او که باید در پیشگاهش پاسخگو باشم، اعتراف کرده، اظهار پشیمانی کنم...
و خودساخته شوم
و مرا نسازند، با سلیقه ی خودشان
و خدا مرا آفرید
و به من اختیار داد، آنگاه که برایم محافظ گذاشت و به من راهکار نشان داد، برای آرامش و آسایش و خودشناسیم
و در من دمید،تا بهترین باشم
خودم باشم
بهترین خودم باشم
من برای قدر دانی به زمین افتادم، سر برخاک، شاید می خواستم بوسه بارانش کنم، که زمین و زمان بر خاک افتاد
و خدا مرا آفرید
آنقدر مهربان و مشتاق، که به من اختیار داد، تا با انتخابم به مسیر های از پیش تعیین شده، قدم بگذارم و در مسیر خودشناسی، به کمال رسم
 و در این راه، جز خدا به دوستی نگیرم، و جا پای جای شیطان نگذارم، که او دشمنی ست آشکار

و خدا مرا دارای اختیار آفرید و هیچ کسی را نیافرید که با اختیارش، اختیار مرا بگیرد
اجبار، انکار می آورد
تو اگر هم مسیر من شدی، راهنمایم باش، نصیحتم مکن
تو اگر همسفرم شدی مشاورم باش، طعنه زننده مباش
و اینبار برای انتخابهایم سر زنشم نکن، تسلی جانم باش
و یکبار زندگی کن، نه مانند دیگری
فقط مانند خودت
و آرزوهایت را، عشقهایت را چال نکن
برای انتخاب های اشتباهت، به هیچکس، توضیح نده، اشتباهاتت را فقط پیش خدا ببر و سرت را فقط در پیشگاه او افکنده گیرو نگاه شرمسارت را، فقط برای او گریان کن و خود سرکشت را فقط برای او زمین بزن و اعتراف به لغزشت را پیش هیچ کس مبر...
و جز خدا به دوستی مگیر.


# مهربانو
#افسانه_لعل_میرزاده 
@rezafsaneh
@mojezeeshgh
@afsoonedelaram
@AVANEVIS
|
امتیاز مطلب : 8
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
پنج شنبه 8 اسفند 1398 ساعت 17:3 | بازدید : 71 | نوشته ‌شده به دست افسانه لعل میرزاده | ( نظرات )

به هیچکس اجازه ندهید دوبار زندگی کند



همه ی ما آرزوهایی داشتیم که بهشون نرسیدیم 
یا نتونستیم، یا انتخابشون نکردیم
همه ی ما دیگه خیلی علاقه ای به تکرار مکرراتی که انتخابشون کردیم، نداریم و دلزده شدیم
شاید تکرار برامون، یکنواختی و روزمرگی آورده
اکثر ما اشتباهاتی مرتکب شدیم که دوست نداریم عزیزامون به ورطه ی اون اشتباه بیوفتن
اینه که خیلی وقتا  عزیزانمون که برای راهنمایی یا مشورت میان پیشمون رو نصیحت می کنیم، بعضی وقتها دچار تند روی می شیم و اجبار می کنیم
گاهی دوست داریم فرزندانمون به آرزویی که خودمون داشتیم و هیچ وقت، بهشون نرسیدیم، برسن...
شاید می خوایم رسیدن آرزوهامونو ،در اونا ببینیم

  افراد یه بار زندگی می کنن و به بهانه های مختلف، که از شکست خوردن یا نرسیدن نشئت می گیره، مانع انتخاب عزیزانشون شده، اختیار رو ازشون می گیرن

در واقع ما مانع زندگی کردن اشخاص می شیم ، بدون توجه به علایقش
 و خودمون با  دیدن به تحقق پیوستن آرزوها و تجربیاتمون در شخص دیگه، شاد شده، به آرامش می رسیم و دوبار زندگی می کنیم. 

خودتو بشناس، خودتو کشف کن، متفاوت باش، الگو باش و زندگی کن 
و برای انتخابهات برای رضایت دیگران و جامعه از خودت، از علاقه هایت نگذر...
برای اشتباهات، برای کوتاهی هات، دیگرون رو، خانواده ات رو، جامعه رو مقصر ندون

دنیا بزرگتر از اینهاست، زندگی جریان داره، زندگی ادامه داره
حتی اگه یه روز مونده به زندگیت، کاری رو که دوست داری انجام بده
عمر هم می تونه طولانی تر، هم می تونه کوتاه تر از اون چه ما فکر می کنیم باشه
زندگیتو تحویل دیگری نده
نزار هیچ وقت، هیچکس دوبار زندگی کنه


#مهربانو 
#افسانه_لعل_میرزاده 
@rezafsaneh
@mojezeeshgh
@afsoonedelaram
@AVANEVIS
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
قدمت روی دو چشمم
سه شنبه 22 فروردين 1398 ساعت 12:12 | بازدید : 364 | نوشته ‌شده به دست افسانه لعل میرزاده | ( نظرات )

سلام

خوش آمدید

rezafsaneh.blogfa.com

 

 

@AVANEVIS
|
امتیاز مطلب : 38
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 9
یک شنبه 26 فروردين 1397 ساعت 20:8 | بازدید : 85 | نوشته ‌شده به دست افسانه لعل میرزاده | ( نظرات )

تولد من، تولد دوباره ی پدرم...
ارتشی نیستم، اما قلبم پادگان نظامیست...
چشمهایم حکومت نظامی...
و من فرزند ارتشم. 

@AVANEVIS
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
یک شنبه 26 فروردين 1397 ساعت 20:7 | بازدید : 87 | نوشته ‌شده به دست افسانه لعل میرزاده | ( نظرات )

من هستم
کمی دورتر
سکوت را ترجمه می کنم
مرا بنویس

افسانه لعل میرزاده  

@AVANEVIS
|
امتیاز مطلب : 9
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
دلارام
یک شنبه 26 فروردين 1397 ساعت 20:7 | بازدید : 91 | نوشته ‌شده به دست افسانه لعل میرزاده | ( نظرات )

تولدت هر روز است
هر روز که خورشید چشمانت، طلوع می کند
فارغ می شوم، از دردهای روزگار
و به دنیا می آیم
تولدت، به دنیا آمدن هر روز من است


#مهربانو
#افسانه_لعل_میرزاده
#۱۳۹۲
#اسفند
#بیست_و_شش 

@AVANEVIS
|
امتیاز مطلب : 9
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
یک شنبه 26 فروردين 1397 ساعت 20:6 | بازدید : 76 | نوشته ‌شده به دست افسانه لعل میرزاده | ( نظرات )

آنقدر عجله داشتم، که کل مسیر را تا مدرسه دویدم، بعد از رسیدن تازه یادم آمد، انشایم را ننوشته ام،باعجله کلی کلمه را ریختم روی صفحه و چیزی نوشتم شبیه انشا...
نوبت انشا خواندن من شده بود و من فقط نگران دست خط ام بودم که بنظرم از همیشه درشت تر و ناخوانا تر بود...
بعد از خواندن انشا معلم دفترم را گرفت و مکث اش از همیشه بیشتر بود و دلهره ی من هم...
خیلی تعجب کردم، وقتی گفت چه دست خط خوبی و کل کلاس برایم دست زدند و من آنقدر تعجب کردم که خنده ام گرفت و به سرفه افتادم و مجبور شدم کلاس را ترک کنم به توجیه خوردن آب ...
از آن روز به بعد معلم دفتر حضور و غیاب را به من داد که اسامی را بنویسم و من آنقدر با حوصله و تمیز می نوشتم، که انگار تایپ کرده ام...
ولی معلمم گفت: چیز دیگری بود دست خط ات آن روز و دفتر حضور و غیاب را گرفت، و من هیچ وقت متوجه نشدم چرا آن چه به نظر من قشنگ نبود، معلم دوست داشت، آن چه به نظر من قشنگ بود، معلم دوست نداشت، آن روز فقط یازده سال داشتم...
و امروز بعد از بیست و پنج سال، نسخه های پزشکان را که هرگز نمی توانم بخوانم، بنظرم زیباست...
شاید تمام نسخه ها، با عجله نوشته می شود...
و شاید تمام آدم بزرگها، عجله دارند، به اندازه ی آن روز های پر عجله ی من...

#افسانه_لعل_میرزاده
#مهربانو
#برگی_از_یک_خاطره 

@AVANEVIS
|
امتیاز مطلب : 9
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
یک شنبه 26 فروردين 1397 ساعت 20:5 | بازدید : 81 | نوشته ‌شده به دست افسانه لعل میرزاده | ( نظرات )

 افسانه لعل میرزاده:
پدرم ارتشی بود

از آن ارتشی های زمان شاه...

کمربندش را محکم می بست و راست و محکم راه
می رفت، ادکلنش آمریکایی بود و پارچه های کت و شلوارش ایتالیایی...

صدای زیبایی داشت و معمولا وقتی سوار موتور می شد، با آهنگ موتور چه چه می زد و امان امان می خواند...
زیبا سخن می گفت و دست خط زیبایی داشت و سخن ور خوبی بود و از تفریحات من نشستن پای تعریف خاطراتش بود،از معلمان آمریکایی اش می گفت و اینکه به شوق آمریکا رفتنش همیشه نمره ی بالای نود داشت و انقلاب شد و آرزویش آرزو ماند و نشد که بشود...

و از جنگ می گفت و از جنگ گفت...


خانه مان اما پادگان نظامی بود و معمولا حکومت نظامی و رعایت قوانینی مثل خواندن بلند دعای سفره، که در مهمانی ها کار را سخت تر می کرد.

تولد من، تولد دوباره ی پدرم بود

ارتشی نیستم، اما قلبم پادگان نظامیست.

#افسانه_لعل_میرزاده
#مهربانو
#برگی_از_یک_خاطره

@AVANEVIS
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
بهار
یک شنبه 26 فروردين 1397 ساعت 20:5 | بازدید : 71 | نوشته ‌شده به دست افسانه لعل میرزاده | ( نظرات )

بهار بوی تو را آورد و من باز
چادر به سر
دنبال تو گشتن
دویدنم گرفت
یاس نفس کشیدنش گرفت و
باد دست به چادر
وزیدنش گرفت
امان از پاشنه های بلند کفش و
هیچ وقت نرسیدن
امان از چشم هایم که باز
باریدنش گرفت
افسانه 

@AVANEVIS
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
کوچه ی آشتی کنون
یک شنبه 26 فروردين 1397 ساعت 20:4 | بازدید : 83 | نوشته ‌شده به دست افسانه لعل میرزاده | ( نظرات )

 سر این کوچه منتظرم
تا بیایی و با تنه زدنی رد شوی
شاید این کوچه
همان کوچه ی آشتی کنون باشد
ومن
با هزاران بغل و بوسه
باز رد نشوم
افسانه

@AVANEVIS
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
زینب
یک شنبه 26 فروردين 1397 ساعت 20:3 | بازدید : 76 | نوشته ‌شده به دست افسانه لعل میرزاده | ( نظرات )

 زینب


روز رفتنش، روز آرامشش بود
او قبل تر از اینها رفته بود
آن روز که برای بوسیدن خدا
رگهای گردن حسین اش را بوسید

#مهربانو
#افسانه_لعل_میرزاده

@AVANEVIS
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
پنج شنبه 17 اسفند 1396 ساعت 2:45 | بازدید : 95 | نوشته ‌شده به دست افسانه لعل میرزاده | ( نظرات )

 افسانه لعل میرزاده:
در هشت سالگی، تمام یخچالها،آبشارها و تمام کشورهای قاره ها را به حافظه سپرد، در یازده سالگی اکثر کتابهای دکتر علی شریعتی را خواند...
وهیچ کدام جز چند جمله ی ناب و چند اسم نویسنده، در خاطرش نماند، تنها شعری بود که آهنگ و سبکش را خودش ساخته بود و آنقدر به زبان کودکی اش زمزمه می کرد، که ما هم از بر شده بودیم، بدون آنکه بدانیم آنگولا چیست؟ چاد کجاست؟
کشورهای قاره ی آفریقا
شعر است، ترانه است، آهنگ است که در ذهن می ماند و هیچ وقت فراموش نمی شود
و زیبا ترین موسیقی، لالایی مادر است
و بهترین خواننده مادر است، با صدایی زیبا...
و بهترین شعر کوتاه جهان، دوستت دارم های مادر است...
با شعر، به فرزندانمان زندگی بیاموزیم.

برشی کوتاه از زندگی دکتر فرزانه لعل میرزاده

@AVANEVIS
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
دو شنبه 7 اسفند 1396 ساعت 2:10 | بازدید : 74 | نوشته ‌شده به دست افسانه لعل میرزاده | ( نظرات )

افسانه لعل میرزاده:
صدای باد می آید ...
مگر فرهاد در تنهایی چه می گوید؟
صدای ساز می آید ....
مگر لیلی ،سر مجنون چقدر فریاد می خواند؟
صدای ناله می آید ....
زلیخاه از یوسف اش دور است....
چقدر از آسمان اشک ،می بارد
صدای تیشه ،از کوه می آید ...
صدای ترکیدن تاول دستش
صدای لرزش یک قلب عاشق
.....
زمین و آسمان لرزید
عرش لرزید
صدای ناله از منقار مرغ آمین می آید.....
افسانه لعل میرزاده 

@AVANEVIS
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
دو شنبه 7 اسفند 1396 ساعت 2:10 | بازدید : 127 | نوشته ‌شده به دست افسانه لعل میرزاده | ( نظرات )

خدایا
در این نماز وصل
مرا در آغوش بگیر
محکم....
آنچنان که آرام شوم...
ولبانت را بر پیشانیم بگذار....
و صورتم را نوازش کن....
آنقدر که اشکهایم پاک شود
وقلبم آرام زند
صدایم کن ....
و این بار با اسم کوچکم بخوان
بهشتت را نمی خواهم....
آغوشت را از من نگیر ....
و دستهای تنهایم را رها مکن.
افسانه لعل میرزاده 

@AVANEVIS
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
دو شنبه 7 اسفند 1396 ساعت 2:9 | بازدید : 73 | نوشته ‌شده به دست افسانه لعل میرزاده | ( نظرات )

دریای فراموشی

نامت را خواهم شست از ذهن مرغان هوا.....
از جوهر خودکار....
و دگر نمی گذارم قلمم با کاغذ
نامت را عشق بازی کند....

چشمهایم را خواهم بست.....
به روی تمام خاطرات....
و ذهنم را خواهم شست....
در دریای فراموشی....
گوش بسپار ....
هنوز مرغان دریایی ،نام تو را ناله می کنند....
ومن چه آسان ،این ناله ها را به قلم می گویم...
قلمم مست می شود و رقص کنان روی کاغذ
با کلمات ،عشق بازی می کند.
افسانه لعل میرزاده 

@AVANEVIS
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
دو شنبه 7 اسفند 1396 ساعت 2:9 | بازدید : 81 | نوشته ‌شده به دست افسانه لعل میرزاده | ( نظرات )

نگفت نه ماه تو شکمم بوده ....
نگفت شیرش دادم.....
نگفت یه عمره می شناسمش....
ازش دفاع کرد ....
چون فقط عاشقش بود ....
می گن کسی که می دونه گناه کاریو بازم ازت دفاع می کنه ،یا مادرته ،یا عاشقته.....
ولی من فقط می گم فقط عاشقته....
حتی اگه پدر باشه ،مادرباشه،خواهر باشه یا بردار ....تا عاشق نباشه ازت دفاع نمی کنه.....
می گن مادر برای دیدنت میاد جهنم .....
من می گم عاشقت میاد برادیدنت ،جهنم
کافیه عاشقت باشه .....
تاقشنگترین باشی....
تا بچگیاتو عاشقی کنه....
تا تحمل نگرانیتو نداشته باشه.....
نه مثل کسایی که ادای عاشقی رو در میارن ،گم و گور شه ،شاید نگرانش شی....
من دیدم ....
کمه ولی هست ....
از پدر ومادر مهربونتر.....
اونی که می گه هر چه هستی ،باش....
اما باش.... 

@AVANEVIS
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
دو شنبه 7 اسفند 1396 ساعت 2:8 | بازدید : 82 | نوشته ‌شده به دست افسانه لعل میرزاده | ( نظرات )

آن سبو به خوابم امد
از شکستن اش می گفت
از شکستگی اش می گفت
از او که شکست اش می گفت....
سبو ها را نشکنید
اخریک روز خرده شکستگی هایشان به پایتان می روند
از راه می افتید
به دستتان می روند دستتان ا ز زمین اسمان کوتاه می شود
به چشمتان می رود
به قلبتان می رود
به قلبتان....
یک سبوی دیگر افتاد و شکست ....
خود دانید.... 

@AVANEVIS
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
دو شنبه 7 اسفند 1396 ساعت 2:8 | بازدید : 84 | نوشته ‌شده به دست افسانه لعل میرزاده | ( نظرات )

معجزه نکرده ام ....
خودم خواستم ،دوست داشتم که خواسته باشم ،که داشته باشم.....
برای اینکه تنها نباشم ،برای بقای نسلم .....
شاید خواستم کسی به من آرام بگوید....
مادر
من از فرزندانم هیچ نمی خواهم
اگر کسی این وسط بدهی دارد منم
چون او را با اختیار خودم وارد این دنیای بی سرو ته کردم
اگر کسی حرفی برای گفتن دارد اوست ...
و من در مقابل چرا هایش سر افکنده ام
برای خود خواهی ام او را آوردم
بدون اینکه از او اجازه بگیرم
به من می گویند مادر
چقدر است مگر ....
جان که نداده ام نه ماه سنگین تر بوده ام....
و اگر شیرش دادم ،خودم خواستم....
خدا رزقش را داد ....
بادش نکردم....
خودش بزرگ شد
فقط به من می گویند مادر ....
که می داند شاید فرزندانم برای دیدن من ،به جهنم آیند.....
و من به آنها می گویم حلالم کنید که شما را به دنیا آوردم. 

@AVANEVIS
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
دو شنبه 7 اسفند 1396 ساعت 2:7 | بازدید : 67 | نوشته ‌شده به دست افسانه لعل میرزاده | ( نظرات )

می گویند هر که سررفت
از سر برفت
بمیرم برای آن مظلومی که
سرش رفت
ولی از سرش نرفت... 

@AVANEVIS
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0