عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



سلام به وبلاگ من خوش آمدید

نظرتان چیست؟

avanevis@






آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 310
بازدید دیروز : 14
بازدید هفته : 350
بازدید ماه : 504
بازدید کل : 54510
تعداد مطالب : 303
تعداد نظرات : 52
تعداد آنلاین : 1

آمار مطالب

:: کل مطالب : 303
:: کل نظرات : 52

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 2

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 310
:: باردید دیروز : 14
:: بازدید هفته : 350
:: بازدید ماه : 504
:: بازدید سال : 2126
:: بازدید کلی : 54510

RSS

Powered By
loxblog.Com

شعر

یک شنبه 26 فروردين 1397 ساعت 20:5 | بازدید : 80 | نوشته ‌شده به دست افسانه لعل میرزاده | ( نظرات )

 افسانه لعل میرزاده:
پدرم ارتشی بود

از آن ارتشی های زمان شاه...

کمربندش را محکم می بست و راست و محکم راه
می رفت، ادکلنش آمریکایی بود و پارچه های کت و شلوارش ایتالیایی...

صدای زیبایی داشت و معمولا وقتی سوار موتور می شد، با آهنگ موتور چه چه می زد و امان امان می خواند...
زیبا سخن می گفت و دست خط زیبایی داشت و سخن ور خوبی بود و از تفریحات من نشستن پای تعریف خاطراتش بود،از معلمان آمریکایی اش می گفت و اینکه به شوق آمریکا رفتنش همیشه نمره ی بالای نود داشت و انقلاب شد و آرزویش آرزو ماند و نشد که بشود...

و از جنگ می گفت و از جنگ گفت...


خانه مان اما پادگان نظامی بود و معمولا حکومت نظامی و رعایت قوانینی مثل خواندن بلند دعای سفره، که در مهمانی ها کار را سخت تر می کرد.

تولد من، تولد دوباره ی پدرم بود

ارتشی نیستم، اما قلبم پادگان نظامیست.

#افسانه_لعل_میرزاده
#مهربانو
#برگی_از_یک_خاطره



آوانویس
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
مطالب مرتبط با این پست