چشمها سخن می گویند
بی آنکه خود بدانی
پنهان می کنی در دل
هر آنچه خود می دانی
لیک چشمها سخن می گویند
بی آنکه خود بدانی
می آورم بر زبان
ساخته ی عقلم را
باز چشم هام راز دل آشکار می کنند
چشم های یکی خبر از گریه ی دل می دهد و
چشم های آن یک خبر از خنده ی دل
چشم های من هنو ز بی فروغ مانده اند از دوری تو
چه سخن ها گفت چشمان تیلی ات آن روز با من بی دل
رفتی و مانده است هنوز تصویر چشمت در خاطرم
هنوز مانده است در یادم
آن روز که چشمهام به زیر انداختم
جاری کردم بر زبان
حرف عقل کوچکم
تو به من گفتی
چشم هات آشکار کن تا بخوانم حرف دلت
وچه سخت است لحظه ی آشکار شدن حرف چشم
یا نمی دانم رازدل
تو رفتی و مانده است هنوز
این چشم های بی فروغ
آوانویس
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1