|
|
|
|
|
چهار شنبه 30 فروردين 1391 ساعت 20:29 |
بازدید : 201 |
نوشته شده به دست افسانه لعل میرزاده |
( نظرات )
روی دوش زمین سنگینی می کند
بار گناهان من و تو
و زمین می لرزد
نام این زلزله نیست
ترس است بر اندام زمین
آسمان می گرید
نام این باران نیست
اشک های آسمان است به حال من و تو
تا بشوید
تا بریزد از روی زمین
این گناهان من و تو
آسمان می غرد
نام این صاعقه نیست
اعتراض است
به دیدن صبح تا شب حال من و تو
گاه پاره ابری جلوی چشم خودش می گیرد
نام این ابری شدن آسمان نیست
بی صبری ست
از دیدن اینقدر گناهان من و تو
و بیابان تنهاست
خوش به حالش
آزاد است
نام این خلوت نیست
مکث زمان است
ترسویی ست
ترس از پیدایش انسان و عشق و گناه
...
هیچ کس من را دوست نداشت
هیچ کس صبر نداشت
و خدا می دید
و سکوت
نام این صبر است
مهربانی ست عشق است
که خدا می بیند
که خدا می داند
باز صبر می کند
مهربان است به حال من و توآوانویس
|
امتیاز مطلب : 6
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
|
|