آنجا که زمین در جستجوی تو سر به آسمان کشیده است
آنجا که آسمان به امید دیدن تو به زمین رسیده است
من در سر در گمی جاده ها به نظاره ایستاده ام
در آن هنگام که خور شید دور تا دور زمین تو را جستجو میکند
و ماه وستاره چراغ شب می شوند
برای رسیدن شهابسنگ ها به تو
من به سکوت دره ها چشم دوخته ام
وبه خلوت کویر می اندیشم
وگوش می سپارم
به زمزمه ی نسیم
شاید خبری از تو آورد
به دریا می نگرم
و به لگد کوبی اش
هنگام خستگی
و سونامی اش
هنگام خشم
اینها همه چشم انتظار تو اند
ومن نظاره گر به انتظار اینها
کویر خلوتش را با کسی تقسیم نمی کند
به امید آمدن تو به خلوتش
دره به احترام تو سکو تش را نمی شکند
ودرخت مجنون همچنان سر در زمزمه ی علفها خم نگه داشته
به امید شنیدن خبری از تو
وتو در قلب من ظهور کردی
ای صاحب لحظه ها
اینجا بمان
قلب من در هر لحظه ی زمان
پذیرای توست
افسانه
آوانویس
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0